امروز رسما و برای اولینبار در یک فضای مشاوره قرار گرفتم؛ من مثلا مشاور بودم و استاد مراجع بود؛ به هر سوال استاد که جواب میدادم، یه چیز دیگه مطرح میکرد و عملا دستپاچه شده بودم و داشتم در دریای سوالاتش غرق میشدم و اون هم موضوع رو رها نمیکرد. برای یک آدم خجالتی مثل من، واقعا این وضعیت، سختترین حالت ممکنه. اعصابم یکم خورده چون حس میکنم نتونستم خوب جواب بدم؛ ولی خب به جهنم، به جاش الان رفتم درباره اون موقعیت در مشاوره کلی مطلب خوندم، خوشحالم از قبول شدن در مشاوره، راه زیادی در پیشه اپر ...
جوانههای عین شین قافاحساس میکنم اگر فقط یک نفر دیگه هم من رو ترک کنه، یه جوری فرو میپاشم که فکر نکنم بعد از اون بتونم بلند بشم؛
و خدایا، لطفا ما رو با رفتن بایستهای دلمون امتحان نکن...
وي تلاش مذبوحانهاي براي زيستن ميكند؛ براي ترفيع درجه مقابل ديدگان چندي وابسته به دمِ همسانِ خود.
تمام كوشش خود را گذاشته تا غريقِ بحرِ مواج و خروشان اين حيات پست نشود.
بيش از آن كه مستمع نواهايي باشد كه تارهاي دلش مينوازند، گوش بر دهانِ اغياري سپرده كه غالبا ناكوك هم ميزنند.
مدتهاست كه محصور در ويروس كليشههاست؛ و به قدري مشغول حساب و كتاب كردنهاييست كه اغلب دودوتايشان چهار نميشود كه اصلا تفكر در كنه و قدر جهان سيري چند؟
دلِ واماندهاش مدام پيغام عطوفت و بخشش صادر ميكند، اما چه كند كه بر پيشاني فصل وجوديش برچسب حيوانيت خورده و گاهي از نطقِ خنثي كنندهاش پيشي ميگيرد و فاتح اين جنگ دروني ميشود.
شايد بي دليل بر خودش پرخاش كند، دعوا كند، قهر كند و در نهايت دست اشتي به سوي خودش دراز كند؛ در جستجوي حقيقت گمشدهاي به نام عدالت بگردد ولي در نهايت از اين حد عجز در يافتن مصداق ملولتر و سردرگمتر و شايد ناامیدتر از گذشته شود.
ديري نخواهد گذشت كه وي، تمام اميال و آمال جاودانگي و بقا را به فراموشي بسپرد و تنها بگذراند كه بگذرد...
تعداد صفحات : 1